گیله مرد

مهدی فرازی (س س ع خ)

گیله مرد

مهدی فرازی (س س ع خ)

گیله مرد

حضرت روح الله:
« ما وارث 14 قرن شهادتیم. »
-----------
اینک مائیم...
وارثان صبح در سپیده دم تاریخ
----------
وبلاگ دوم بنده :
kafshdareharam.blog.ir
(بچه محل حضرت معصومه(س) )

آخرین نظرات

۸ مطلب با موضوع «یاران بنی‌هاشمی :: شش ماهه‌ی رباب» ثبت شده است

ویدئوی کوتاه بهشتی شدن کودک سه ساله سوری
حجم: 1011 کیلوبایت

پ.ن1: پوزش بابت درج چنین تصاویر دردناکی از « »کودک کُرد سوری که بهمراه خانواده اش برای زنده ماندن از دست تکفیری ها و داعشی های از خدا بی خبر از سوریه با قایق به سمت جزیره ای در یونان پناه می بردند، که بعلت واژگون شدن قایق، اکثر مسافران آن قایق غرق شدند، به جای آغوش مادر؛ امواج دریا پیکر بی جان این کودک سه ساله را به ساحل بدروم در کشور ترکیه آورده است.
 

کجاست
خدا به اونایی که بین مسلمانان اختلاف انداختند
لعنت خدا به جنگ و خونریزی و نسل کشی
لعنت خدا و رسولش به تکفیری و ارهابی و ...
لعنت خدا بر حامیان و وهابی و ...
.
پ.ن۲: آیلان جان! ببخش مارو که دنیا شبیه نقاشی های تو نبود
دلم از پونه ها سیر است آقا
تمامِ باغ، دلگیر است آقا
کسی فانوسِ گلها را شکسته است
نمی آیی مگر، دیر است آقا

تنها تو بودی، ای علی اصغر که خوب فهمیدی ...
استخوانی که در گلوی جدت علی بود سه‌شعبه داشت:
قاسطین، مارقین، ناکثین
و فقط شش ماه، علی بودن را طاقت آوردی ...

خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

                حالا پدرت یک قدم می‌رود بر می‌گردد

                                        می‌رود بر می‌گردد

                                         می‌رود...


قاصدک را فوت هم کنی پرپر می‌شود

چه برسد به تیر سه‌شعبه ...

کاش سهراب اینگونه می‌گفت: 

آب را گل نکنید ...

شاید از دور علمدار حسین، مشک طفلان بر دوش

زخم و خون بر اندام

می رسد تا که از این آب روان

پُر کند مشک تهی،‌ ببرد جرعه آبی

برساند به حرم، تا علی اصغرِ بی‌شیر رباب

نفسش تازه شود و بخوابد آرام

و بخوابد آرام ...                                        آب را گل نکنید ...

دلهره دارم علی جان، متلاشی نشوی

درد سر می شود این پا به زمین کوفتنت

چاره ای نیست قرار است که اکبر نشوی

می نشینم که ببینم علی اصغر شدنت

***

( اَلسَّلامُ عَلَی مَن أریقَ بِالظَلمِ دَمُهُ )

( سلام بر آن کسی که خونش به ظلم ریخته شد )                 ... 11 روز تا عاشورا ...

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

   هیچکس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست،‌ فرات

   یکی دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره

   چه نیازی به سه‌شعبه است که تا پر برسد


                                                                  ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد ...

رقیـه هم دوسـت داشت

مثل اصغر،

در بغل بابا آرام بگیرد؛

همیــــــــن!


درگاه  طلوع آخر

تنگ غروب عرفه غم توو دلم پا می‌گیره

دلم هوایی می‌شه و بونه‌ی آقا می‌گیره

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می‌کنم

با گریه یاد غربت عزیز نرگس می‌کنم

تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو

نذر نگاهت می‌کنم این اشکای زلالمو