مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کُند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
کوفه شد، علقمه شقالقمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
کاش سهراب اینگونه میگفت:
آب را گل نکنید ...
شاید از دور علمدار حسین، مشک طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رسد تا که از این آب روان
پُر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی
برساند به حرم، تا علی اصغرِ بیشیر رباب
نفسش تازه شود و بخوابد آرام
و بخوابد آرام ... آب را گل نکنید ...