همان عبایی که پنج نفر را در آغوش خود میگرفت
تمام جسم اکبر را به خیمهگاه نبرد ...
جوانان بنی هاشم بیایید ...
این که پارههای تن زینب در کربلا میماند حرفی نیست
حرف این است
برای خودش هم تنی بماند ثواب دارد !
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کُند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
کوفه شد، علقمه شقالقمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
کاش سهراب اینگونه میگفت:
آب را گل نکنید ...
شاید از دور علمدار حسین، مشک طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رسد تا که از این آب روان
پُر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی
برساند به حرم، تا علی اصغرِ بیشیر رباب
نفسش تازه شود و بخوابد آرام
و بخوابد آرام ... آب را گل نکنید ...
دلهره دارم علی جان، متلاشی نشوی
درد سر می شود این پا به زمین کوفتنت
چاره ای نیست قرار است که اکبر نشوی
می نشینم که ببینم علی اصغر شدنت
***
( اَلسَّلامُ عَلَی مَن أریقَ بِالظَلمِ دَمُهُ )
( سلام بر آن کسی که خونش به ظلم ریخته شد ) ... 11 روز تا عاشورا ...
تنگ غروب عرفه غم توو دلم پا میگیره
دلم هوایی میشه و بونهی آقا میگیره
این روزایی که دم به دم غریبی رو حس میکنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس میکنم
تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت میکنم این اشکای زلالمو
اسعدالله ایامکم
***
کوفه آبروخوار است !
با حرم میا اینجا ...
ابرها نمی گریند
بادها نمی رقصند !
وضع عید قربانم
حال کربلا دارد ...
ارباب روزگاریست به رویای حرم دلبستم
چقدر صحن تو زیباست مرا هم دریاب
دست من نیست که این بیت شده ورد لبم
حرمت قبلهی دلهاست مرا هم دریاب
از غم و هجر حرم پیر شدم میدانی
عشق من گنبد سقاست مرا هم دریاب