یک قیامت گریه در راه است، میدانی چرا ؟
بر سر هر نیزه خورشیدیست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است، میدانی چرا ؟
زمان پیری ما وقت مکه رفتن ماست
برای رفع گنه که به دامنم باشد
مرا به فصل جوانی ببر به کرب و بلا
که قدرت و نفس "سر شکستنم" باشد ... "ارباب"یَدُالله را رسولالله بالا برد؛
اسلام و قرآن و همه را داد به دسـتِ علی ...
درگاه طلوع آخر
عید بر عاشقان مبارک
توبه کردیم که دیگر غم دنیا نخوریم
تا حسین هست غم روزی فردا نخوریم
توبه کردیم که تا سایه هیأت باقیست
لحظه ای حسرت آن جنت اعلا نخوریم
ما حیات دلمان بسته به اشک است و حسین
نان هر سفره بجز سفره زهرا نخوریم
گرچه فردا همه از حشمت تو حیرانند
ما قیامت ز کرامات شما جا نخوریم
مهرت ز ازل به بند بندم کردند
تا خوب به تو علاقهمندم کردند
من کودک نو پای زمینخور بودم
با جملهی "یا علی" بلندم کردند
« یا مرتضی علی ادرکنی »
حسین جان !
از "همه" دست کشیدم که تو باشی "همه" ام
با تو بودن ز "همه" دست کشیدن دارد
تنگ غروب عرفه غم توو دلم پا میگیره
دلم هوایی میشه و بونهی آقا میگیره
این روزایی که دم به دم غریبی رو حس میکنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس میکنم
تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت میکنم این اشکای زلالمو
اسعدالله ایامکم
***
کوفه آبروخوار است !
با حرم میا اینجا ...
ابرها نمی گریند
بادها نمی رقصند !
وضع عید قربانم
حال کربلا دارد ...
کاش میشد دل دیوانه کمی پر بزند
به در قصر حسین بن علی سر بزند
دست بر سینه گذارید مرا داخل قبر
نکند شاه بیاید به گدا سر بزند
***
مادرم حضرت زهراست
به روی قبرم بنویسید
زخویشان اباعبداللهست
نامت هنوز هم هیجان میدهد مرا
این پرچم شماست تکان میدهد مرا
در ازدحام روز قیامت، دلم خوش است
انگشت مادر تو، نشان میدهد مرا
ارباب صدای قدمت میآید
هنگامهی اوج ماتمت میآید
جانم به فدای جان معصومت باد
چهل روز دگر محرمت میآید