گیله مرد

مهدی فرازی (س س ع خ)

گیله مرد

مهدی فرازی (س س ع خ)

گیله مرد

حضرت روح الله:
« ما وارث 14 قرن شهادتیم. »
-----------
اینک مائیم...
وارثان صبح در سپیده دم تاریخ
----------
وبلاگ دوم بنده :
kafshdareharam.blog.ir
(بچه محل حضرت معصومه(س) )

آخرین نظرات

۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارباب من» ثبت شده است

باز هم چشم به راهم که محرم برسد

بوی اسپند عزایش به مشامم برسد

کاش امسال محرم به دعای زهرا (س)

خبر آمدن منجی عالم برسد

آسمان تاب نیاورد مُحرم برسد

اولین مستمع و گریه کنش، باران است

در عشق اقتدا به اویس قرن کنیم

این دیده را ز اشک، عقیق یمن کنیم

امسال هم تمام پس‌انداز گریه را

قسمت شده که خرج سیاهی‌زدن کنیم

"حی علی العزای خدا" می‌رسد به گوش

باید لباس مشکی خود را به تن کنیم

اشک و شور و روضه‌ها شیرین‌تر از شهد عسل

سرشکستن از غمت در نزد ما خیرالعمل

مطمئنا تا محرم چند روزی بیش نیست

خواهشا این چند روزه مهربان باش ای أجل

پیراهن سیاه، کجایی رفیق من ؟

اندوه و اشک و آه، کجایی رفیق من ؟

بوی محرم ست فضا را گرفته است

ای بی نظیر ماه، کجایی رفیق من ؟

ده ماه حسرت تو شده غصه دلم

فصل عزای شاه، کجایی رفیق من ؟

از زمین تا آسمان آه است، می‌دانی چرا ؟
یک قیامت گریه در راه است، می‌دانی چرا ؟
بر سر هر نیزه خورشیدی‌ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است، می‌دانی چرا ؟

مکه، غدیر، عشق به حیدر،‌ مباهله ...

کم کم صدای زنگ غم انگیز قافله ...

سر بسته گویمت، تو فقط روضه گوش کن ...

ناموس اهلبیت کجا و شمر و حرمله ...

سلام بر حسین

روزی که در آغوش پیامبر به مباهله رفت (نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءکُمْ …)

و روزی که به خاکِ گرمِ نینوا …

آیا ندیدند مظلومِ کربلا را در آغوش محمد مصطفی ؟

زمان پیری ما وقت مکه رفتن ماست

برای رفع گنه که به دامنم باشد

مرا به فصل جوانی ببر به کرب و بلا

که قدرت و نفس "سر شکستنم" باشد ...             "ارباب"

رقیـه هم دوسـت داشت

مثل اصغر،

در بغل بابا آرام بگیرد؛

همیــــــــن!


درگاه  طلوع آخر

توبه کردیم که دیگر غم دنیا نخوریم

تا حسین هست غم روزی فردا نخوریم


توبه کردیم که تا سایه هیأت باقیست

لحظه ای حسرت آن جنت اعلا نخوریم


ما حیات دلمان بسته به اشک است و حسین

نان هر سفره بجز سفره زهرا نخوریم


گرچه فردا همه از حشمت تو حیرانند

ما قیامت ز کرامات شما جا نخوریم

نزد طبیب رفتم و درمان تو را نوشت

یک کربلا مرا ببری خوب می‌شوم

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه‌ی عطری که سرش گم شده باشد

حسین جان !

از "همه" دست کشیدم که تو باشی "همه" ام

با تو بودن ز "همه" دست کشیدن دارد

تنگ غروب عرفه غم توو دلم پا می‌گیره

دلم هوایی می‌شه و بونه‌ی آقا می‌گیره

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می‌کنم

با گریه یاد غربت عزیز نرگس می‌کنم

تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو

نذر نگاهت می‌کنم این اشکای زلالمو