ماه اسفند شروع شده است و بازهم زمزمه ی سفرهای راهیان نور به گوشم می رسد، گاهی به کاروان های راهیان سری می زنم حضورت را میان خادمین الشهدا احساس می کنم، گاه گاهی می گوییم کاش بودی اما به یاد می آورم که جای بهتری هستی انگاه مثل خود شما آرزوی شهادت می کنم.
گاهی رفتن درسهای زیادی می دهد، احساس می کنم به کربلا نزدیک و نزدیک تر شده ام.اصلا زندگی ات کربلایی بود، راهت راه شهادت بود نمی دانم برای چه تصمیم گرفتی نام فرزندت را رقیه بگذاری اما با شهادت شما از طرفی و طفل سه سالهت از طرف دیگر به خوبی ما را با بنت الحسین آشنا کردی. چون از آن روزها به بعد برای ما شنیدن روضه رقیه طفل سه ساله امام حسین بسیار سخت تر شده است، به خاطر اینکه وجود رقیه در هر لحظه ما را به کربلا متصل می کرد .
تنگ غروب عرفه غم توو دلم پا میگیره
دلم هوایی میشه و بونهی آقا میگیره
این روزایی که دم به دم غریبی رو حس میکنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس میکنم
تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت میکنم این اشکای زلالمو