تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات
یکی دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سهشعبه است که تا پر برسد
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد ...
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر برسد
شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه ی بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته، به خودش می گوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد